با یاد خدای عشق و صدا، به نام خدای مهر و نگاه
شعر از : احترام ناظری راد( عضو افتخاری کانون ناشنوا سبزوار)
و این منم یک ساز خاموش – یک رود جاری – یک رویای سبز
رویای بهار در ذهن کودکانه سنجاقکی و شاید تلاقی عشق باشم و سکوت
صدای شر شر آبشاران را نمی شنوم – صدای نم نم باران – صدای بال زدن کبوتر –
صدای خش خش برگهای پاییزی – صدای بوق ماشین – صدای قار قار کلاغ – صدای پسرک روزنامه فروش ...
آری اطرافم پر از صداست- پر از هیاهو و من هیچ کدام را نمی شنوم ولی صدای معرفت را خوب خوب می شنوم
صدای انسانیت – آدمیت – صدای عشق – مهربانی – صفا و صمیمت و صداقت...
صدای ضربان قلب گنجشک کوچکی از ترس گربه پشت برگهای درخت پنهان می شود.
آری من ناشنوایم. ولی صدای خدا را می شنوم
صدایی که شاید با داشتن یک جفت گوش شنوا از شنیدن آن محروم بودم
من نمی شنوم و قادر به تکلم نیستم. ولی هیچ گاه احساس نکرده ام که ناتوانم
زیرا دستانم بوی زندگی می دهد بوی عشق و عطوفت
رقص دستانم بر سن نگاه شما سکوت سیال را درهم می شکند – نگاهم با نگاهتان حرف می زند
و این احتیاج به ترجمه ندارد زیرا دلم در مکتب
آینه درس آموخته
من به تمام پنجره های مه آلود پشت کرده ام و به همه نسیم ها سلام گفته ام
رو به خورشید اقامه عشق بسته ام
و پشت به تمام سیاهی ها، فاصله های خاکستری را درهم شکسته ام
و در میان جاده ای پر ز نور ایستاده ام
درحالی که گلبرگهای احساسم را در میان انگشتان عاشقم
می فشارم با تمام قوا- با تمام توان و نیرو فریاد می زنم که :
دوستتان دارم
منبع : سکوت شکست