میثم رنجبری ناشنوا به عنوان تکنواز دف از بیجار
http://www.aftab-yazd.com/textdetalis.asp?dt=12/4/2008&aftab=8&TextID=71423
http://www.behzisty.ir/News/Show.aspx?id=4804
http://www.idp.ir/find-1.60.662.fa.html
بنیاد آفرینشهای هنری نیاوران
سومین دوسالانه هنرهای تجسمی هنرمندان ناشنوا
این نمایشگاه تا تاریخ 2 دی ماه از ساعت 10 تا 19 دایر خواهد بود.
ساعت بازدید ایام تعطیل : 14 الی 19
نشانی : انتهای خیابان پاسداران ، روبروی پارک نیاوران ، فرهنگسرای نیاورانسی وهشتمین جشنواره بین المللی فیلم رشد (بخش جنبی)
فیلم آن مرد کیست؟ " به کارگردانی خانم مهنازرکنی ( کارگردان برجسته کشور،دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشته های کارگردانی سینما وادبیات نمایشی وبرنده جوایز متعدد از جشنواره های داخلی وخارجی) که پیرامون زندگی مرحوم جبار باغچه بان(بنیان گذارنظام آموزشی برای ناشنوایان در ایران)است.مدت این فیلم 35دقیقه است.
بابت تهیه این فیلم مستند موفق به دریافت جایزه لوح سپاس از مرکز سازمان کودکان استثنایی کشور و تندیس جشنواره بین المللی رشد و سکه بهار آزادی شده است.
توی هفته اتی این فیلم برای وزیر آموزش و پرورش به نمایش در می آید
قابل ذکر است این فیلم در جشنواره پروین اعتصامی و فستیوال فیلم فجر و سواد آموزی نیز به نمایش گذاشته خواهند شد
ادامه گزارش 1
مراسم تجلیل از پیشکسوتان جامعه ناشنوابه مناسبت شصت ساله شدن تلاشهای سازمانی ناشنوایان درایران
در تاریخ روز چهارشنبه ۲۲ آبان ماه برگزار گردیده است.
سرانجام مراسم در روز چهارشنبه 22 آبان ماه 1387 در سالن موسسه فرهنگی ورزشی آبفای تهران برگزار شد و حدوداً ساعت 16:30 برنامه به طور رسمی شروع شد.
برنامه با تلاوت قرآن توسط آقای کمال سهیلی از اصفهان و اجرای سرود جمهوری اسلامی توسط گروه سرود پژواک سکوت به سرپرستی آقای علیرضا نجف پور آغاز شد. سپس به مهمانان خیر مقدم گفتم. آقای حبیب مهدوی مختصری از خاطرات و سرگذشت آقای شهیدی و درباره برگزاری مراسم توضیح دادند. و آقای شهیدی صحبت کردند سپس نوبت سخنرانی و معرفی فعالیت 7 سازمان مختلف از سال 1327 تا 1387 به ترتیب سال تاسیس قرار بود که سخنرانی کنند و پرچم خود را نشان دهند.
1- فدراسیون ورزشهای ناشنوایان ایران تاسیس در سال 1335 – سخنرانی توسط آقای خسرو کارآمد نایب رئیس فدراسیون
2- کانون ناشنوایان ایران تاسیس در سال 1339 – سخنرانی توسط آقای بهروز مبشری رئیس هیئت مدیره
3- انجمن خانواده ناشنوایان ایران تاسیس درسال 1351 – سخنرانی توسط خانم لیلا اعتماد رئیس هیئت مدیره
4- خانه ناشنوایان اعظم تاسیس در سال 1378 – سخنرانی توسط خانم اعظم شفیعی مسئول خانه ناشنوایان
5- موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم تاسیس در سال 1381 – سخنرانی توسط آقای بهزاد اشتری مدیر مسئول
6- موسسه صدای بی صدا تاسیس در سال 1383 – سخنرانی توسط خانم آرزو محمدی مدیرعامل
7- موسسه فرهنگی مذهبی عزاداران حسینی ناشنوایان استان تهران تاسیس در سال 1385 – سخنرانی آقای علیرضا شفیعی رئیس هیئت مدیره
در طی برنامه 2 سرود توسط گروه پژواک سکوت اجرا شد.
جناب آقای دکتر ابوالفضل سعیدی استاد دانشگاه علوم و از پیشکسوتان آموزش ناشنوایان سخنرانی کردند
گروه نمایش تئاتری را با موضوع شرایط ناشنوایان قبل از تاسیس کانون در سال 1327 تا تاسیس در سال 1339 اجرا کردند و با پیشکسوتان عکس گرفتند
سپس هر نماینده از طرف سازمانهای فدراسیون ورزشهای ناشنوایان ایران– کانون ناشنوایان ایران - انجمن خانواده ناشنوایان ایران - کانون ناشنوایان استان مازندران به مناسبت تشکر و قدرشناسی از زحمات بی شائبه پیشکسوتان ناشنوا در راستای پیشبرد اهداف سازمانهای ناشنوایان را به آقای شهیدی دادند.
آقای محسن موسوی یکی از همکاران گروه پژوهشی زبان اشاره فارسی سالهای با آقای شهیدی همکار بودند و خاطره درباره زبان اشاره و تلاش ایشان صحبت کردند و هدیه به آقای شهیدی به عنوان پدر زبان اشاره و اولین فعال گروه پژوهشی زبان اشاره فارسی دادند.
آقای رضا ذبیحی پیامی را به نمایندگی از آقای کامران رحیمی (از دوستان و همکاران قدیمی آقای شهیدی) و آقای روزبه قهرمان (بنیاد پژوهشهای ناشنوایان ایران) خواندند و یاد بودی به ایشان دادند.
همچنین شورای جوانان کانون ناشنوایان – کانون ناشنوایان استان مازندران به آقای شهیدی و به بنده یاد بودی اهدا کردند (از ایشان متشکرم. )
سپس آقای شهیدی به پاس زحمات سازمانهای ناشنوایان به آنها اهدا کردند.
تصمیم داشتم در آخر برنامه صحبت کنم به علت کمبود وقت موفق نشدم و بجایش در اینجا بنویسم.
جمع شدن ما در مراسم به علت شصتمین سال آغاز بنیان گذاری سازمانهای ناشنوایان توسط پیشکستوتان است. و می خواستیم نشان دهیم به یاد آنها هستیم و جوانان نیز قدر امکانات امروز خود و زحمات و خدمات ارزشمند پیشکسوتان در سالهای دور را بدانند. حال فرصت خوبی است که بگوییم سازمانهای مختلف ناشنوایان باید باهم متحد باشیم مسلماً هر سازمانی که در خدمت ناشنوایان است تفاوتی از نظر فکر و روش با دیگری دارد ولی مسلماً اتحاد و یکی شدن سازمانها می تواند خدمات بهتری را به افراد ناشنوا ارائه کند.
از همه کسانی که با بنده در برگزاری مراسم همکاری داشتند تشکر میکنم. از جمله :
آقای بهروز مبشری از کانون ناشنوایان ایران ، آقای بهزاد اشتری، آقای علیرضا شفیعی ، آقای حبیب مهدوی ، آقای اردوان گیتی و خانم زهره مسلیم خانی.
از همه مهمانان گرامی که از تهران و شهرستان با حضور گرمی خود به ما قوت قلب بخشیدند. همچنین از همسر عزیزم که با صبر و شکیبایی مرا تشویق کردند ، با من همکاری داشتند و از خانواده ام که به من اعتماد بنفس دادند که مسئولیت برگزاری این مراسم را برعهده بگیرم بسیار متشکرم.
شیدا شهیدی
گالری - روزنامه سرمایه - گزارش تاریخچه جامعه ناشنوایان ایران (1387-1327)
مراسم تجلیل از پیشکسوتان جامعه ناشنوا
به مناسبت شصت ساله شدن تلاشهای سازمانی ناشنوایان درایران
در تاریخ روز چهارشنبه ۲۲ آبان ماه برگزار گردیده است.
مراسم تجلیل از پیشکسوتان جامعه ناشنوا
به مناسبت شصت ساله شدن تلاشهای سازمانی ناشنوایان درایران
اواخر مرداد ماه بطور معمول با آقای روزبه قهرمان مکاتبه داشتیم به من گفت میدانید امسال شصتمین سال تاسیس کانون کرولالها است که پدر شما پایه گذار آن بوده است. و زحماتشان به شصت سال رسید. این فرصت خوبی برای قدردانی از زحمات اوست.
مدتی به حرفهایش فکر کردم ، از وقتی بدنیا آمدم از بچگی شاهد فعالیتهای پدرم بودم که سالهای سال تمام وجود و عشق خود را صرف خدمت به ناشنوایان کرده و با مشکلات فراوان اولین بنیان گذار سازمانهای مختلف و بعنوان رابط نیز انجام امور اداری برای ناشنوایان بود. مخصوصاً در زمانی که افراد جامعه با ناشنوایان آشنا نبودند ایشان تلاش می کردند و مبارزه را رها نکردند تا به اینجا رسید. نسل جدید ناشنوایان شاید از این تلاشها در گذشته اطلاع نداشته باشند و با امکاناتی که دارند درکی از شرایط گذشته نداشته باشند.
و
پدر و مادرم در حق ما (فرزندان) زحمت بسیار کشیدند. ما یک خانواده ناشنواهستیم در آن زمان همه با دل سوزی و ترحم به ما نگاه می کردند، بعضی ها تعجب می کردند از این موضوع که یک خانواده ناشنوا چطور زندگی خود را می گذرانند. ولی پدر و مادر ما با استقامت ما را به خوبی تربیت کردند و ما توانستیم به پای افراد شنوا برسیم.
پس حالا زمان آن هست که به پاس زحمات ایشان و آشنا شدن نسل جدید با نسل قدیم مراسمی بگیرم. میدانم این قدردانی ناچیز است. امیدوارم خداوند و پدرم از کارهای من راضی باشند.
موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم پدرم اصلاً مایل نبودند که مراسم به اسم بزرگداشت ایشان برگزار شود و گفتند به جایش عنوان دیگری را برای مراسم انتخاب کنیم. (مراسم تجلیل از پیشکسوتان جامعه ناشنوا) و کارها را با توکل به خدا شروع کردم و برنامه ریزی مراسم را شروع کردم کارت ها را چاپ کردم و مهمانان را دعوت کردم. مهمانان شامل دوستان و همکاران قدیمی پدرم می شدند که سالها با ایشان در این زمینه همگام بودند. متاسفانه عده ای از آنها در قید حیات نبودند از همسر و فرزندان آنها دعوت کردم همچنین تعدادی از ناشنوایان نسل جدید و عده ای از دوستان را هم از شهرستان و چند نفر مقامات دعوت کردیم ( البته به علت فراهم نشدن خوابگاه برای مهمانان شهرستانی عده کمتری از آنچه که در نظر داشتم را دعوت کردیم. )
برنامه ریزی مراسم ما به این صورت بود که از سه هفته قبل به سازمانهای مختلف اعلام کردم که از هر سازمان یک نماینده می تواند حدود 5 دقیقه سخنرانی آماده کند و سازمان خودشان را معرفی کنند و پرچم سازمانشان را نشان دهند. و ارسال تاریخچه تاسیس سازمان خود برای تهیه گزارش تاریخچه جامعه ناشنوایان ایران (1387-1327) (تمام سازمانهای برنامه ریزی ام کاملاً اطلاع داشتند)
از گروه سرود پژواک سکوت برای اجرای سرود و از گروه تئاتر برای اجرای تئاتر دعوت بعمل آوردیم.
گزارشی را به صورت فشرده از تاریخچه جامعه ناشنوایان ایران (1387-1327) به مناسبت شصتمین سالگرد ارائه خدمات ارزشمند به جامعه ناشنوایان ایران آماده کردم که انتهای آن هر کدام از 7 سازمان مربوط به ناشنوایان خلاصه ای از فعالیت خود را در یک صفحه ارائه دادند به گزارش قرار دادیم به جز کانون ناشنوایان ایران که گزارش خود را آماده نکردند. البته به علت کمبود این گزارش به افراد بخصوصی دادیم ، تعدادی هدایا که شامل ( لوح سپاس قاب شده – یک جلد قرآن و مجله تاریخچه جامعه ناشنوایان ایران) آماده کردیم که از طرف آقای شهیدی به این سازمانها اهدا شود. به علت مشغله زیاد و نظارت بر امور مراسم از آقای حبیب مهدوی درخواست کردم اجرای برنامه را قبول کنند.
ادامه گزارش 2
این داستان را نه به خواست خود، بلکه به تشویق و ترغیب دوستانم مینویسم. نام من میلدرد است؛ میلدرد آنور Mildred Honor. قبلاً در دیموآن Des Moines در ایالت آیوا در مدرسهء ابتدایی معلّم موسیقی بودم. مدّت سی سال است تدریس خصوصی پیانو به افزایش درآمدم کمک کرده است. در طول سالها دریافتهام که سطح توانایی موسیقی در کودکان بسیار متفاوت است. با این که شاگردان بسیار بااستعدادی داشتهام، امّا هرگز لذّت داشتن شاگرد نابغه را احساس نکردهام. امّا، از آنچه که شاگردان "از لحاظ موسیقی به مبارزه فرا خوانده شده" میخوانمشان سهمی داشتهام. یکی از این قبیل شاگردان رابی بود. رابی یازده سال داشت که مادرش (مادری بدون همسر) او را برای گرفتن اوّلین درس پیانو نزد من آورد. برای رابی توضیح دادم که ترجیح میدهم شاگردانم (بخصوص پسرها) از سنین پایینتری آموزش را شروع کنند. امّا رابی گفت که همیشه رؤیای مادرش بوده که او برایش پیانو بنوازد. پس او را به شاگردی پذیرفتم. رابی درسهای پیانو را شروع کرد و از همان ابتدا متوجّه شدم که تلاشی بیهوده است. رابی هر قدر بیشتر تلاش میکرد، حسّ شناخت لحن و آهنگی را که برای پیشرفت لازم بود کمتر نشان میداد. امّا او با پشتکار گامهای موسیقی را مرور میکرد و بعضی از قطعات ابتدایی را که تمام شاگردانم باید یاد بگیرند دوره میکرد. در طول ماهها او سعی کرد و تلاش نمود و من گوش کردم و قوز کردم و خودم را پس کشیدم و باز هم سعی کردم او را تشویق کنم. در انتهای هر درس هفتگی او همواره میگفت، "مادرم روزی خواهد شنید که من پیانو میزنم." امّا امیدی نمیرفت. او اصلاً توانایی ذاتی و فطری را نداشت. مادرش را از دور میدیدم و در همین حدّ میشناختم؛ میدیدم که با اتومبیل قدیمیاش او را دم خانهء من پیاده میکند و سپس میآید و او را میبرد. همیشه دستی تکان میداد و لبخندی میزد امّا هرگز داخل نمیآمد. یک روز رابی نیامد و از آن پس دیگر او را ندیدم که به کلاس بیاید. خواستم زنگی به او بزنم امّا این فرض را پذیرفتم که به علّت نداشتن توانایی لازم بوده که تصمیم گرفته دیگر ادامه ندهد و کاری دیگر در پیش بگیرد. البتّه خوشحال هم بودم که دیگر نمیآید. وجود او تبلیغی منفی برای تدریس و تعلیم من بود. چند هفته گذشت. آگهی و اعلانی دربارهء تکنوازی آینده به منزل همهء شاگردان فرستادم. بسیار تعجّب کردم که رابی (که اعلان را دریافت کرده بود) به من زنگ زد و پرسید، "من هم میتوانم در این تکنوازی شرکت کنم؟". توضیح دادم که، " تکنوازی مربوط به شاگردان فعلی است و چون تو تعلیم پیانو را ترک کردی و در کلاسها شرکت نکردی عملاً واجد شرایط لازم نیستی." او گفت، "مادرم مریض بود و نمیتوانست مرا به کلاس پیانو بیاورد امّا من هنوز تمرین میکنم. خانم آنور، لطفاً اجازه بدین؛ من باید در این تکنوازی شرکت کنم!" او خیلی اصرار داشت. نمیدانم چرا به او اجازه دادم در این تکنوازی شرکت کند. شاید اصرار او بود یا که شاید ندایی در درون من بود که میگفت اشکالی ندارد و مشکلی پیش نخواهد آمد. تالار دبیرستان پر از والدین، دوستان و منسوبین بود. برنامهء رابی را آخر از همه قرار دادم، یعنی درست قبل از آن که خودم برخیزم و از شاگردان تشکّر کنم و قطعهء نهایی را بنوازم. در این اندیشه بودم که هر خرابکاری که رابی بکنم چون آخرین برنامه است کلّ برنامه را خراب نخواهد کرد و من با اجرای برنامهء نهایی آن را جبران خواهم کرد. برنامههای تکنوازی به خوبی اجرا شد و هیچ مشکلی پیش نیامد. شاگردان تمرین کرده بودند و نتیجهء کارشان گویای تلاششان بود. رابی به صحنه امد. لباسهایش چروک و موهایش ژولیده بود، گویی به عمد آن را به هم ریخته بودند. با خود گفتم، "چرا مادرش برای است؟" رابی نیمکت پیانو را عقب کشید؛ نشست و شروع به نواختن کرد. وقتی اعلام کرد که کنسرتوی 21 موتزارت در کو ماژور را انتخاب کرده، سخت حیرت کردم. ابداً آمادگی نداشتم آنچه را که انگشتان او به آرامی روی کلیدهای پیانو مینواخت بشنوم. انگشتانش به چابکی روی پردههای پیانو میرقصید. از ملایم به سوی بسیار رسا و قوی حرکت کرد؛ از آلگرو به سبک استادانه پیش رفت. آکوردهای تعلیقی آنچنان که موتزارت میطلبد در نهایت شکوه اجرا میشد! هرگز نشنیده بودم آهنگ موتزارت را کودکی به این سن به این زیبایی بنوازد. بعد از شش و نیم دقیقه او اوجگیری نهایی را به انتهی رساند. تمام حاضرین بلند شدند و به شدّت با کفزدنهای ممتدّ خود او را تشویق کردند. سخت متأثّر و با چشمی اشکریزان به صحنه رفتم و در کمال مسرّت او را در آغوش گرفتم. گفتم، "هرگز نشنیده بودم به این زیبایی بنوازی، رابی! چطور این کار را کردی؟" صدایش از میکروفون پخش شد که میگفت، "میدانید خانم آنور، یادتان میآید که گفتم مادرم مریض است؟ خوب، البتّه او سرطان داشت و امروز صبح مرد. او کر مادرزاد بود و اصلاً نمیتوانست بشنود. امشب اوّلین باری است که او میتوانست بشنود که من پیانو مینوازم. میخواستم برنامهای استثنایی باشد." چشمی نبود که اشکش روان نباشد و دیدهای نبود که پردهای آن را نپوشانده باشد. مسئولین خدمات اجتماعی آمدند تا رابی را به مرکز مراقبتهای کودکان ببرند؛ دیدم که چشمهای آنها نیز سرخ شده و باد کرده است؛ با خود اندیشیدم با پذیرفتن رابی به شاگردی چقدر زندگیام پربارتر شده است. این شب مخصوص، لباس درست و حسابی تنش نکرده یا لااقل موهایش را شانه نزده
خیر، هرگز نابغه نبودهام امّا آن شب شدم. و امّا رابی؛ او معلّم بود و من شاگرد؛ زیرا این او بود که معنای استقامت و پشتکار و عشق و باور داشتن خویشتن و شاید حتّی به کسی فرصت دادن و علّتش را ندانستن را به من یاد داد.
رابی در آوریل 1995 در بمب قتل رسیدگذاری بیرحمانهء ساختمان فدرال آلفرد مورای در شهر اوکلاهما به
فرستنده : مهدوی