داستان کوتاه

 من یک کودک استثنایی ام از دست هایم به جای گوش استفاده می کنم و از پاهایم به جای دست از چشمانم به جای صدا استفاده می کنم و از صدایم به جای چشمانم چون من یک کودک استثنایی ام.

خداوند انسان ها را آفرید و نیز کودکانی را که نمی توانند بشنوند ، حرف بزنند، نمی توانند ببیند ، راه بروند و با دستهایشان کاری انجام دهند. خدایا، تو به انسان تمام چیزی را کهنیاز دارد داده ای مثل روح جسم ، چشم دست ، پا ، حس بویایی ، شنوایی، لامسه ... و هم چیزی که انسان را کامل کند ولی بعضی از این افراد ناقص هستند درست نمی شنوند ولی می توانند حرف بزنند تو به جای شنوایی به او چیزی دیگری دادی که در انسان هایی دیگر شاید کمتر پیدا شده.

تو به بچه های نابینا یک دنیای سیاه دادی ولی آنها معتقدند این دنیا سیاه نیست آنها نمی بینند ولی می توانند لمس کند می توانند بشنوند اگر از بچه های نابینا حس شنوایی را بگیری دنیای این بچه های استثنایی چه می شود؟

وقتی دو ناشنوا باهم تشکیل یک زندگی را می دهند ثمره آن را در وجود یک بچه سالم و شنوا می بینند دیگر عضه های پدر و مادر تمام می شود دیگر اون سکوتی که همیشه در یک خونه بود می شکند با صدای گریه کردن، خندیدن یک کودک شنوا، وقتی کودک به مراتب بزرگ می شود و پدر ومادر به جای صدای خودشان از وی استفاده می کند به جای او حرف می زنند دیگر پدر و مادر اون ناراحتی که قبلاً داشتند ندارند. خوشحالند که صدا دارند درست است که نمی شنوند ولی صدا دارند.

یک دسته ی دیگر از بچه های استثنایی بچه هایی عقب مانده ذهنی هستند درست مانند یک انسان کامل نمیباشند ولی کارهایی انجام میدهند که از بعضی افراد شاید برنیاید.

پس خداوند به هرکسی یک نوع استعداد خارق العاده داده است خدایا ممنونم و خوشحالم چون دیدم و یاد گرفتم که کودکان استثنایی هیچ فرقی با کودکان سالم ندارند شاید برتر از کودکان سالم هم باشند کودکان سالم از دستهایش برای کار و از چشمایش برای دیدن طبیعت و کنیه دوزی و کارهای اشتباه و از گوش هایشان برای شنیده حرفها ، سخنرانیهای بیهوده ودروغ استفاده می کنند

ولی شعار کودک استثنایی این نیست او یک کودک معمولی نیست او یک فرد استثنایی است به خاطر اینکه برتر و بهتر از کودکان سالم هست.

 منبع : شکست سکوت


دسته ها : داستانک
شنبه پنجم 11 1387
X